می پرسند مجرد یا متاهل؟؟؟ میگویم تعهد..!!! چون تجربه نشون داده نه مجرد بودن نشونه تعلق خاطر نداشتن به کسیه و نه متاهل بودن نشونه ی تعهد و وفاداری! همه ی قرارداد را که روی کاغذ های بی جان نمی نویسند!!! بعضی از عهدها را روی قلب های هم مینویسیم..حواست به این عهدهای غیر کاغذی باشد....شکستنشان ، یک آدم را می شکند...!!!
سلول انفرادی میخواهم از جنس آغوشت..دیواره هایش چنان نزدیک که انفرادی بودنش حس شود...زندانبان خوبی باش...!!!قفل کردی کلیدت را قورت بده ...ترسی از تشنگی و گرسنگی نیست..چشم ها و لب هایت را دارم...فقط از سهم هر روزه ام کم نکن..."فروغ فرخزاد"
خصوصياتش را كه نميتواند مخفي كند . . .
وقتي دلتنگي هايش را مينويسد وقت ميگذارد برايم . . .
وقت ميگذارم برايش . . . نگرانش ميشوم . . . دلتنگش ميشوم . . .
وقتي در صحبت هايم ، به عنوان دوست ياد ميشود . . .
مطمئن ميشوم كه حقيقي ست ، هر چند كنار هم نباشيم . . .
من برايش سلامتي و شادي آرزو دارم هر كجا كه باشد . . .
♥♥ همه شما دوستانم در دنياي مجازي رو دوست دارم ♥♥
♦سازنده ترین کلمه" گذشت" است... آن را تمرین کن.
♦ پر معنی ترین کلمه" ما" است...آن را بکار ببند.
♦ عمیق ترین کلمه "عشق" است... به آن ارج بنه.
♦ بی رحم ترین کلمه" تنفر" است...از بین ببرش.
بی خیال تمام هیاهوی اطراف
بر ساحل زندگی قدم می زنم
بی خیال فکر تو
دنیای خود را نقاشی می کنم
بی خیال تمام آنچه باید باشد
نگین عشق را بر انگشت خود می آویزم
بی خیال همه رفت ها
به داشته های خود دل می بندم
اما
بگذار قدم بزنم...
قدم هایی سرشار از احساس بر ساحل زندگی
این روزها...
غروب عشق برای من
حیات دوباره خورشید
در آنسوی آسمان بودن ها؛ بر ساحل زندگیست!
نسیم دریا بر لبانم می نشیند
با خود می اندیشم
گویا
عشق در همین حوالی ست...
و باز می گویم
شاید
تا غروب عشق
نیمروزی باقی ست...
ابروهای همچو کمانت، تیر عشق را چنان بر دلم فرو برده که با هیچ مرهمی جای این زخم مداوا نمی شود.
قانون جاذبه را بهم ریخته ای با چشمانت و چه ظالمانه می دزدی نگاهت را از دلی که قوّت نفس هایش به دیدگان تو گره خورده.
لبخندت همچو خورشید و لبانت چون ناب ترین شهد، دل می برد از هر کسی...!
عاشقان و دلباختگان زیادی داری و من در کنج تنهایی خویش،
دیوانه وار تورا دوست دارم امّا بی آنکه، تو از حال این دل با خبر باشی
شعرهایم را همیشه از چشمان تو می دزدم و ترانه های دلتنگی سر می دهم...
تو سرسری عبور نکن از این عاشقانه ها ...!
هر بار که خنده هایت را با کسی قسمت میکنی، آرام آرام جان می دهم در عبور تلخ این ثانیه ها!
ساده از من عبور نکن! تب این عشق درمان ندارد ...
گاهی به گذشته خیره می شویم و خاطرات را مرور می کنیم ...
می فهمیم خیلی چیزها را جا گذاشته ایم
مهربانی را ...!
عشق را ...!
لبخند را ...!
شادی های بی دلیل را ...!
و یا حتی کسی را ...!
خسته، دلگیر، غمگین و پریشان از چیزهایی که دیگر نیست و هستیم ...
امـــا
هنوز هم خوب می دانیم،
خوب می دانیم
آخرش روزی می رسد که به این دلتنگی ها پایان دهد ...
روزی که دوباره عشق و شادی را به همراه دارد ...
.......
پ.ن:
ممکن است این دلتنگی ها به خاطر تغییر شخصیتی و یا فراق از خانواده، رفیق و یا هر کس که دوستش داریم باشد ...