می دانــــــــــــــــــی ؟!
حس خوبی ست . . .
زمین گیر شدن در آغـــــــــوش تـــــــــــــو
ﺗـــــــــﻮﯼ ﺯِﻧـــــــﺪِﮔﯽ ﻫـَـﺮ آﺩَﻣـــﯽ ﯾــِﻪ ﻧَﻔَـــــﺮ ﻫَﺴــﺖ ﮐــِــﻪ . . . . .
ﻫﯿﭽـــﻮَﻗــــﺖ ! ! !
ﻫﯿﭽـــﻮَﻗــــﺖ ! ! !
ﻫﯿﭽـــﻮَﻗــــﺖ ! ! !
ﻓَﺮﺍﻣــــــــﻮﺵ ﻧِﻤﯿﺸـِــــه . . . . . . . .
ﯾــــِـﻪ ﻧَﻔــَـﺮ ﮐِـــﻪ ﺍَﺯ ﻫَﻤِــﻪ ﯼِ ﺩُﻧﯿــــﺎ ﺑﯿﺸﺘـَـــﺮ ﺩﻭﺳﺘـِــﺶ ﺩﺍﺭﯼ . . . . . . . . .
یــِـــﻪ ﻣُﺨﺎﻃــَــﺐِ ﺧــــــﺎﺹ ﮐــِــــﻪ ﻫَﺮ ﭼِﻘَــــﺪﺭ ﻫــَـــــﻢ
ﺑـــــُـﺰُﺭﮒ ﺑـــــــﺎﺷـــﯽ ﺩَﺭ ﻣُﻘــــﺎﺑــِــــﻞ ﺍﻭﻥ ﺧُﻮﺩِﺗــــﻮ ﮐﻮﭼــــﯿﮏ ﻣﯿــــﺪﻭنی . . . . . . .
يِكى كِه بودَنِش جُبرانِ هَمِه " نَبودَناىِ " دُنياست . . . . .
❤
خصوصياتش را كه نميتواند مخفي كند . . .
وقتي دلتنگي هايش را مينويسد وقت ميگذارد برايم . . .
وقت ميگذارم برايش . . . نگرانش ميشوم . . . دلتنگش ميشوم . . .
وقتي در صحبت هايم ، به عنوان دوست ياد ميشود . . .
مطمئن ميشوم كه حقيقي ست ، هر چند كنار هم نباشيم . . .
من برايش سلامتي و شادي آرزو دارم هر كجا كه باشد . . .
♥♥ همه شما دوستانم در دنياي مجازي رو دوست دارم ♥♥
تصاویررا یکی یکی با دقت ببیند تا به یک پیام زیبا برسید:
کاش می شد تیشه ای باشد بَهرِ شکستن بُت !
نه شکستن بُت خدایان !
بتی که عُمریست از غرورمان ساخته ایم ...
غروری که اجازه دوستت دارم ها را از ما گرفت ...
غروری که محبت را به عزیزانمان حرام و بهای آن، برابر شد با شکسته شدن دلشان ...
غروری که اشتباهاتمان را هم در جامه درست بودن جلوه میداد ...
غروری که حسرت یک آغوش، یک دوستت دارم و بوسه هایی را بر دل ما نهاد که می دانیم هیچگاه در زندگی تکرار نخواهد شد ...
کاش می شد تیشه ای به دست بگیریم بهر شکستن،
شکستنِ بُتی که از " غــرور " ساخته ایم
گاهی برای پی بردن به یک اشتباه، باید تاوان سختی در زندگی پرداخت ...
مثل از دست دادن لحظه هایی از عمر که حسرتش تا ابد بر دلت باقی می ماند ...
مثل باختن زندگی و مالی که برای بدست آوردنش رنج ها کشیده بودی ...
مثل تنها شدن ،
زخم زبان خوردن ها و یا
حتی تحقیر شدن ...
آخر سر هم باید بروی مُهر تجربه را پای این اشتباهات بزنی !
اشتباهاتی که تو را تغییر می دهد و دیگر آن من سابق نمی شوی ...
و باز هم دوستم دارد ...
بی خیال تمام هیاهوی اطراف
بر ساحل زندگی قدم می زنم
بی خیال فکر تو
دنیای خود را نقاشی می کنم
بی خیال تمام آنچه باید باشد
نگین عشق را بر انگشت خود می آویزم
بی خیال همه رفت ها
به داشته های خود دل می بندم
اما
بگذار قدم بزنم...
قدم هایی سرشار از احساس بر ساحل زندگی
این روزها...
غروب عشق برای من
حیات دوباره خورشید
در آنسوی آسمان بودن ها؛ بر ساحل زندگیست!
نسیم دریا بر لبانم می نشیند
با خود می اندیشم
گویا
عشق در همین حوالی ست...
و باز می گویم
شاید
تا غروب عشق
نیمروزی باقی ست...
نامم، پای هیچ کتابی نیست !
و این یعنی
مخاطبِ خاصِ تمام نوشته های من تویی ...
حتی بر روی تمامی نوشته هایم برچسب کپی آزاد نگاشته ام
تا شاید اگر روزی ،
نگاهت به عاشقانه هایم افتاد
با خود بگویی چه زیبا آنکس که اینگونه معشوق پرستی می کند !
بی آنکه خود با خبر باشی
من،
شعرهایم را از نگاه تو میدزدم
گاهی به گذشته خیره می شویم و خاطرات را مرور می کنیم ...
می فهمیم خیلی چیزها را جا گذاشته ایم
مهربانی را ...!
عشق را ...!
لبخند را ...!
شادی های بی دلیل را ...!
و یا حتی کسی را ...!
خسته، دلگیر، غمگین و پریشان از چیزهایی که دیگر نیست و هستیم ...
امـــا
هنوز هم خوب می دانیم،
خوب می دانیم
آخرش روزی می رسد که به این دلتنگی ها پایان دهد ...
روزی که دوباره عشق و شادی را به همراه دارد ...
.......
پ.ن:
ممکن است این دلتنگی ها به خاطر تغییر شخصیتی و یا فراق از خانواده، رفیق و یا هر کس که دوستش داریم باشد ...
خدایا!
میدانم حرف های مادرم را هیچگاه زمین نمی گذاری
و دعاهایش را مستجاب می کنی!
امّـا
تو نشنیده بگیر آنگاه که در خلوت خویش
درد و غم های زندگی ام را برای خود طلب می کند
تو نشنیده بگیر ...
روزت مبارک ای پادِشـَهِ غم های عالم
یـــآدَت بـآشَـــد ...
دِلـَــت کــــﮧ شِکَـســـت...
سَــــرَت را بـــــآلا بـگـیـــرےتَـلافــــے نَکــُــטּ ...
فَـریــــــــآد نــَـــزَטּ ...
شَرمـگیـــــــטּ نَـبـــــآش ...!!
دِل ِ شِکَستـــﮧ گوشـه هآیــَـش تیــــز اَســــت...
مَبــــآدآ دِل و دَســـتِ آدَمـــے کــــﮧ روزے...
دِلــــدآرَت بــــود رآ زَخمــــے کُنـــے بــــﮧ کیــــטּ !!
مَبــــآدا کــــﮧ فَرامــــوش کُنــــے روزے شآدیــَــش آرِزویــــت بــُـود...
صَبــــور بــــآش و سـ ـ ـ ـآکــِــت ...